گر نخواهم داد٬خود ننمایمش      چونش کردم بسته دل٬بگشایمش

رحمتم موقوف آن خوش گریه هاست       چون گریست از بحر رحمت موج خاست

خدایا.....دوستت دارم خیلی زیاد...

به خاطر همه رحمتت٬همه لطفت٬همه مهربونیهات...

به خاطر همه چیزایی که بهم دادی یا ندادی...

خدایا....خیلی مرسی!!!!

میدونی٬ما آدمها بعضی وقتها خیلی زود قضاوت میکنیم...خسته میشیم ...ناراحت میشیم...الکی غصه میخوریم...گاهی غر میزنیم....

ولی الآن که خوب فکر میکنم میبینم چقدر تو من رو دوست داشتی!!!

آخه چقدر تو مهربونی؟چقدر صبوری؟

گاهی از این همه صبر تو من خسته میشم...

مرسی که دوستم داری....

هیچ وقت...حتی یه لحظه کوچیک دست دختر کوچیکتو رها نکن...

نذار تنها بمونم...

این حرفها گیر کرده بود تو گلوم...باید میگفتم...فقط هم برای خودم نوشتم...ولی واقعا نمیدونم چرا اینجا نوشتمشون؟؟چرا؟؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:36 ق.ظ

سلام خانم تقریبا !مثلا !بنایی!!!!
هیچی،فرقی نمیکنه،ببخش که پرسیدم
موفق باشی

احمد جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:37 ق.ظ http://neghab.blogsky.com

به قول یکی...
معبودت نگهدارت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد