آسمان،آبی تر آب،آبی تر من در ایوانم،رعنا سر حوض رخت میشوید رعنا. برگ ها میریزد. مادرم صبحی می گفت:موسم دلگیری است. من به او گفتم:زندگانی سیبی است،گاز باید زد با پوست. زن همسایه در پنجره اش،تور میببافد،می خواند من «ودا» میخوانم،گاهی نیز طرح میریزمسنگی ،مرغی،ابری. آفتابی یکدست. سارها آمده اند. تازه،لادن ها پیدا شده اند. من اناری را،میکنم دانه،به دل میگویم: خوب بود این مردم،دانه های دلشان پیدا بود. میپرد در چشمم آب انار:اشک میریزم. مادرم میخندد رعنا هم. سهراب

تصمیم دارم وبلاگم رو یه جوری عوض کنم ولی نمیدونم چه جوری !حالایه کاری میکنم،یا ریختشو عوض میکنم یا کلا یه وبلاگ دیگه درست میکنم/راستی یکی این ادیتور...رو واسه من تفهیم کنه!

آخیییییییییییییییییییییش این بلاگ اسکای دوباره راه افتاد...داشتم میمردم!...یه چیز میگم حق ندارید خوشحال بشید:حالم خیلی بده!؟...این IEنسخه۵.۵یا بالاتر موضوعش چیه؟یه مهربون واسه ی من توضیح بده لطفا(ادب رو حال کنین!)...فعلا بای...همه تونو خیلی ذوست دارم؟!