آسمان،آبی تر
آب،آبی تر
من در ایوانم،رعنا سر حوض
رخت میشوید رعنا.
برگ ها میریزد.
مادرم صبحی می گفت:موسم دلگیری است.
من به او گفتم:زندگانی سیبی است،گاز باید زد با پوست.
زن همسایه در پنجره اش،تور میببافد،می خواند
من «ودا» میخوانم،گاهی نیز
طرح میریزمسنگی ،مرغی،ابری.
آفتابی یکدست.
سارها آمده اند.
تازه،لادن ها پیدا شده اند.
من اناری را،میکنم دانه،به دل میگویم:
خوب بود این مردم،دانه های دلشان پیدا بود.
میپرد در چشمم آب انار:اشک میریزم.
مادرم میخندد
رعنا هم.
سهراب
من از این شعر خوشم میاد ...ولی هیچوقت نمی تونم معنیشو درک کنم
سلام ای مهربان
از اینکه به وبلاگم سر زدی و با قطره ای از محبت بی کرانت یادگاری در دفتر خاطراتم ثبت کردی سپاسگزارم ......امیدوارم در تمامی مراحل زندگیت شادوپیروز باشی.....در ضمن وبلاگ بسیار ارزشمندی داری .....
..روزهای خوبی برات آرزو میکنم......خدا نگهدار
سلام مرسی که سر زدی
nemishod mese adam khat be khat mineveshti ke maryam ham darkesh mikard ??
ya moshkel bozorg tar az in harfas??
یاحق
سلام رفیق من اومدم.
خیلی دلم برای سهراب و سنت تنگ شده بود.یاعلی