آسمان،آبی تر آب،آبی تر من در ایوانم،رعنا سر حوض رخت میشوید رعنا. برگ ها میریزد. مادرم صبحی می گفت:موسم دلگیری است. من به او گفتم:زندگانی سیبی است،گاز باید زد با پوست. زن همسایه در پنجره اش،تور میببافد،می خواند من «ودا» میخوانم،گاهی نیز طرح میریزمسنگی ،مرغی،ابری. آفتابی یکدست. سارها آمده اند. تازه،لادن ها پیدا شده اند. من اناری را،میکنم دانه،به دل میگویم: خوب بود این مردم،دانه های دلشان پیدا بود. میپرد در چشمم آب انار:اشک میریزم. مادرم میخندد رعنا هم. سهراب
نظرات 6 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 04:03 ب.ظ http://marmar.blogsky.com//

من از این شعر خوشم میاد ...ولی هیچوقت نمی تونم معنیشو درک کنم

الهه یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 11:32 ب.ظ http://elahe23.blogsky.com

سلام ای مهربان
از اینکه به وبلاگم سر زدی و با قطره ای از محبت بی کرانت یادگاری در دفتر خاطراتم ثبت کردی سپاسگزارم ‏‏......امیدوارم در تمامی مراحل زندگیت شادوپیروز باشی.....در ضمن وبلاگ بسیار ارزشمندی داری .....‏
‏..روزهای خوبی برات آرزو میکنم......خدا نگهدار

کاوه دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 09:50 ق.ظ http://ahah.blogsky.com

سلام مرسی که سر زدی

Agh Teymoor سه‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:56 ب.ظ http://vajak.persianblog.com

nemishod mese adam khat be khat mineveshti ke maryam ham darkesh mikard ??

Agh Teymoor سه‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:56 ب.ظ http://vajak.persianblog.com

ya moshkel bozorg tar az in harfas??

ذوقال پنج‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:12 ب.ظ http://zooghal.blogsky.com

یاحق
سلام رفیق من اومدم.
خیلی دلم برای سهراب و سنت تنگ شده بود.یاعلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد