فقط میتونم بگم فردا امتحان دارم.بقیه شو خودتون حدس بزنید!!!!!


امروز خیلی شادم .
هیچ حرفی هم ندارم!!
فعلا........................

کرم سبز

به کرم سبز بیندیش.بیشتر زندگیش را روی زمین می گذراند. به پرندگان حسد میورزد و از سر نوشت و شکل کالبدش خشمگین است.
می اندیشد:من منفورترین موجوداتم.زشت کریه ومحکوم به خزیدن بر روی زمین.
اما یک روز مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند. کرم یکه می خورد...پیش از آن هرگز پیله نساخته.گمان می کند باید گور خود را بسازد و آماده مرگ میشود.هر چند از زندگی خود تا آن لحظه نا خشنود است.به خدا شکوه می برد:خدایا!درست زمانیکه سرانجام به همه چیز عادت کردم اندک چیزی را هم که دارم از من میگیری.
خود را نومیدانه در پیله حبس می کندو منتظر پایان می ماند.
چند روز بعد در می یابد که به پروانه ای زیبا تبدیل شده.می تواند به آسمان پرواز کند و بسیار تحسین اش کنند.از معنای زندگی و برنامه های خدا شگفت زده است.
پائولو کوئیلو
 
فکر نمی کنید ما هم یه ذره شبیه کرم سبز باشیم؟؟!

سلام
رفته بودیم شمال دیروز برگشتیم اگه وقتشو دارین حتما برین.به شالیزارهای برنج هم سر بزنید.خیلی قشنگ شدن .همه جا سبزه.
حالا فرض کنید بارون هم بیاد.
خیلی خوش گذشت غیر قابل توصیفه(بچه شمال و این حرفها؟)

خدا

در روزهای کهن هنگامی که نخستین لرزش سخن به لبهایم آمد از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم :
خداوندگارا من بنده توام.اراذه پنهان تو قانون من است و تا ابد تو را فرمانبردارم.
اما خدا پاسخی نداد ومانند طوفانی سهمگین گذشت.
آنگاه پس از هزار سال از کوه مقدس بالا رفتم و باز با خدا گفتم:
آفریدگارا من آفریده توام. تو مرا از گل ساختی و من همه چیزم را از تو دارم.
اما خدا پاسخی ندادومانند هزار بال تیز پرواز گذشت.
آنگاه پس از هزار سال باز از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم:ای پدر من فرزند توام.تو با رحمت و محبت مرا به دنیا آوردی.ومن با محبت و عبادت ملکوت تورا به ارث می برم.
اما خدا پاسخی نداد و مانند مهی کهتپه های دوردست را میپوشاند گذشت.
آنگاهپس از هزار سال باز از کوه مقدس بالا رفتموبا خدا گفتم:
خدای من من دیروز توام و تو فردای منی.
من ریشه توام در خاک وتو گلاله منی در آسمان 
وما با هم در برابر خورشید می بالیم .
آنگاه خدا بر من خمید ودر گوشم سخنان شیرینی به نجوا گفت ومانند  دریایی که جویباری را در بر می گیرد مرا در بر گرفت.
وهنگامی که به دره ها ودشت ها فرود آمدم خدا هم آنجا بود.
جبران خلیل جبران

هرگز

من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو بمن گفتی
        -هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این
                هرگز
                        کشت
.
حمید مصدق
امیدوارم این فونت خوانا باشه اگه نبود بهم یه فونت خوب معرفی کنید.مرسی

ما می میریم در حالیکه تو می مانی
ابدیت از آن توست
ودر ابدیت همچون نقاطی بی اهمیت در این جهان واقعیت ها به یاد نمی آییم
بلکه همچون برگهای سبزی خواهیم بود که
در یک لحظه ویژه در شاخه های درخت زندگی جوانه خواهند زد
این برگها از درخت سقوط می کنند
اما به فراموشی سپرده نمی شوند
چون تو همواره خود را در میان آنها به یاد خواهی آورد.
یوشیا لوریس

پرسش

سلام ماهی ها ...سلام ماهی ها
سلام قرمزها سبز ها طلایی ها
به من بگویید آیا در آن اتاق بلور
که مثل مردمک چشم مرده ها سرداست
ومثل آخر شبهای شهر بسته و خلوت
صدای نی لبکی را شنیده اید
که از دیار پری های ترس و تنهایی
به سوی اعتماد آجری خوابگاهها
ولای لای کوکی ساعتها
وهسته های شیشه ای نور-پیش می‌آید؟
و همچنان که پیش می آید
ستاره های اکلیلیاز آسمان به خاک می افتند
و قلب های کوچک بازیگوش
ازحس گریه می ترکند.
فروغ

ستیز

انگاه که بر کرانه ی رود
الهه ی عشق در نی خود میدمد
در پهن دشت سوی دیگر
الهه ی جنگ به طبل می کوبد.
و این نوا
چه دلنشین است به گوش
و این نغمه
می فریبد غنچه را
تا هیاهو را نبیند.
والهه ی عشق همچنان می نوازد
درمیانه ی غرش جنگ
ومن مجنون و دیوانه.

آیا شگفت نیست؟
آوای نی هر لحظه بیشتر و بیشتر می شوذ
وصدای سرنا که فریاد می زند.
و من مجنون که شتابانم.
آیاشگفت نیست؟

یوهان ولفانگ فن گوته
         



خدایا
    چگونه زندگی کردن را تو به من بیاموز.
    چگونه مردن را خود خواهم اموخت.
                               
                                   دکتر علی شریعتی 

شبح اپرا

من بعد از خوندن شبح اپرا یه احساس نا معلومی پیدا کردم.

اگه شما هم خوندینش .نظرتون چیه؟

سلام

سلام!من امروز شروع کردم امیدوارم با کمک شما بتونم ادامه بدم

۲شنبه ۵ خرداد
هلاله