-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 آذرماه سال 1382 16:52
بیا ای خسته خاطر دوست!ای مانند من دلکنده و غمگین! من اینجا بس دلم تنگ است. بیا ره توشه برداریم، قدم در راه بی فرجام بگذاریم... (اخوان) دو روز دیگه تولدمه ،اما حالم یه جوریه،دعا کنید خوب بشم!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 آذرماه سال 1382 15:02
عید فطر همه تون مبارک باشه دوستای من
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 آبانماه سال 1382 03:18
چی میشد اگه بارون بیاد نم نم چکه چکه،قطره قطره،عین شبنم؟ من توی باغ شالاپ شولوپ میکنم،شاد هستم میرم روی پشت بوم،زبر بارون میرقصم بذار بارون بباره روی پوستم نمیتونه داخل بشه که،ضد آبه پوستم (شل سیلور استاین) -آخه چرا هربار بارون میاد،یا نصف شبه یا من کلاس دارم؟بابا...من...میخوام برم زیر بارون!! چند وقت پیش که بارون...
-
ای نزدیک ترین
جمعه 25 مهرماه سال 1382 04:19
در نهفته ترین باغها دستم میوه چید و اینک شاخه ی نزدیک! از سر انگشتانم پروا مکن. بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست،عطش آشنایی ست. درخشش میوه ! درخشانتر وسوسه ی چیدن در فراموشی دستم پوسید دورترین آب ریزش خود را به راهم فشاند پنهانترین سنگ سایه اش را به پایم ریخت و من! شاخه ی نزدیک! از آب گذشتم ،از سایه بدر رفتم،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مهرماه سال 1382 05:48
-من این روزها اوضاعم قاطی پاطی بود،یه تصادف کوچولو هم داشتم که نزدیک بود هردوتا ساق پام بشکنه.واسه همینم شما بی سروتهی وبلاگ منو ببخشید،قول میدم که درست بشه(همین روزا...) -یه چیز قشنگ هم بگم و فعلا بای بای... -<<اگر هنوز زنده ای،به خاطر آن است که هنوز به آنجا که باید باشی نرسیده ای.>> من نمیدونم که به چه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 12:25
- قشنگه ،نه؟ -داریم اسباب کشی میکنیم. به نظر من هیچ کاری تا این حد خسته کننده نیست. -اوه مهر داره میرسه،و باید با کمال تاسف و حزن و اندوه و...بگم که از مهر ،فقط هفته ای ۱ یا ۲ بار میتونم بنویسم.(نه که الان هر روز مینویسم!؟)
-
سلام
جمعه 21 شهریورماه سال 1382 13:57
انگار دو هفته تموم شد ،پس نظر بدین دوستای خوبم!(لطفا) -راستی به خاطر تاخیر زیادم معذرت ممیخوام -دوستون دارم!
-
تقدیم به همه مامان های مهربون!
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1382 14:30
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مردادماه سال 1382 14:41
چگونه باز به ماتم نشست خانه ما هزار نفرین باد به دستهای پلیدی که سنگ تفرقه انداخت در میان ما حمید مصدق چه احساسی دارین وقتی یک نفر که مثلا دوستتونه اونقدر خودخواه باشه که شما رو از دوست واقعیتون جدا کنه و از این کارش احساس خوشنودی کنه؟باهاش چی کار میکنین؟ -راستی خواهش میکنم پیامهای خوبتونو برام بفرستید.از همه تون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 مردادماه سال 1382 16:25
سلام !اگه میشه برید اینجا رو ببینید؛بهتره؛نظر هم بدیدلطفا!! http://helaleh.persianblog.com
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مردادماه سال 1382 13:49
عروسک کوچولوی قشنگ من تمام رویاهای کودکی من کجا هستی؟ پیدایت نمی کنم. اتاقم رو میگردم و باز هم میگردم صدات رو از پشت دیوارهای حیاط میشنوم که میگه : اگه میتونی منو بگیر ولی چرا نمیبینمت؟ به من بگو کجا هستی دیگه قایم باشک بازی بسه. بیا دیگه خسته شدم کجا هستی عروسک قشنگ چشم آبی من؟ برگرد عروسک من عروسک کوچولوی قشنگ من!
-
سلام دوستای خوبم!!!!
شنبه 4 مردادماه سال 1382 18:37
سلام! نمیدونید چقدر دلم برای شما و بلاگ اسکی تنگ شده بود؟ دوستتون دارم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 تیرماه سال 1382 13:16
خسته ام. خسته! خسته ی خسته ی خسته. ودلم هوای یک دوست کرده. یک آشنای قدیمی!... ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 تیرماه سال 1382 14:04
استاد می گوید: -ازهر برکتی که خداوند امروز به شما ارزانی داشته استفاده کنید برکت را نمیتوان ذخیره کرد. هیچ بانکی نیست تا برکت دریافت شده را به آن بسپاریم. و هرگاه مایل بودیم از آن استفاده کنیم.اگر از برکات استفاده نکنیم برای همیشه از دست میروند. خداوند میداند که ما در زندگی هنرمندان خلاقی هستیم.یک روز گل مجسمه سازی به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1382 20:13
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 16:01
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 تیرماه سال 1382 17:12
خدایا ! مرا تا آنگاه که عمرم به جامه خدمت در راه طاعت تو باشد زنده بدار. پس هر زمانی که بیم آن رود کهمزرع عمرم چراگاه شیطان گردد پیش از آنکه شدت غضبت به سوی من بشتابد یا خشمت بر من مستحکم گردد مرا به سوی خود فراگیر. قسمتی از ترجمه دعای بیستم صحیفه سجادیه کتاب نیایش دکتر علی شریعتی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 10:54
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود دیده راروشنی از خاکدرت حاصل بود راست چون سوسن وگل از اثر صحبت پاک بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد عشق میگفت بشرح آنچه بر او مشکل بود در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود دوش بر یاد حریفان بخرابات شدم خم میدیدم خون...
-
-------
یکشنبه 15 تیرماه سال 1382 14:56
سلام خیلی وقته چیزی ننوشتم. رفته بودیم مسافرت خوش گذشت از امروز دوباره شروع می کنم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 خردادماه سال 1382 20:04
فقط میتونم بگم فردا امتحان دارم.بقیه شو خودتون حدس بزنید!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1382 12:29
امروز خیلی شادم . هیچ حرفی هم ندارم!! فعلا........................
-
کرم سبز
سهشنبه 20 خردادماه سال 1382 22:03
به کرم سبز بیندیش.بیشتر زندگیش را روی زمین می گذراند. به پرندگان حسد میورزد و از سر نوشت و شکل کالبدش خشمگین است. می اندیشد:من منفورترین موجوداتم.زشت کریه ومحکوم به خزیدن بر روی زمین. اما یک روز مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند. کرم یکه می خورد...پیش از آن هرگز پیله نساخته.گمان می کند باید گور خود را بسازد و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 خردادماه سال 1382 14:24
سلام رفته بودیم شمال دیروز برگشتیم اگه وقتشو دارین حتما برین.به شالیزارهای برنج هم سر بزنید.خیلی قشنگ شدن .همه جا سبزه. حالا فرض کنید بارون هم بیاد. خیلی خوش گذشت غیر قابل توصیفه(بچه شمال و این حرفها؟)
-
خدا
دوشنبه 12 خردادماه سال 1382 14:35
در روزهای کهن هنگامی که نخستین لرزش سخن به لبهایم آمد از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم : خداوندگارا من بنده توام.اراذه پنهان تو قانون من است و تا ابد تو را فرمانبردارم. اما خدا پاسخی نداد ومانند طوفانی سهمگین گذشت. آنگاه پس از هزار سال از کوه مقدس بالا رفتم و باز با خدا گفتم: آفریدگارا من آفریده توام. تو مرا از گل...
-
هرگز
یکشنبه 11 خردادماه سال 1382 19:30
من تمنا کردم که تو با من باشی تو بمن گفتی -هرگز هرگز پاسخی سخت و درشت و مرا غصه این هرگز کشت . حمید مصدق امیدوارم این فونت خوانا باشه اگه نبود بهم یه فونت خوب معرفی کنید.مرسی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 خردادماه سال 1382 15:06
ما می میریم در حالیکه تو می مانی ابدیت از آن توست ودر ابدیت همچون نقاطی بی اهمیت در این جهان واقعیت ها به یاد نمی آییم بلکه همچون برگهای سبزی خواهیم بود که در یک لحظه ویژه در شاخه های درخت زندگی جوانه خواهند زد این برگها از درخت سقوط می کنند اما به فراموشی سپرده نمی شوند چون تو همواره خود را در میان آنها به یاد خواهی...
-
پرسش
جمعه 9 خردادماه سال 1382 14:54
سلام ماهی ها ...سلام ماهی ها سلام قرمزها سبز ها طلایی ها به من بگویید آیا در آن اتاق بلور که مثل مردمک چشم مرده ها سرداست ومثل آخر شبهای شهر بسته و خلوت صدای نی لبکی را شنیده اید که از دیار پری های ترس و تنهایی به سوی اعتماد آجری خوابگاهها ولای لای کوکی ساعتها وهسته های شیشه ای نور-پیش میآید؟ و همچنان که پیش می آید...
-
ستیز
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1382 11:39
انگاه که بر کرانه ی رود الهه ی عشق در نی خود میدمد در پهن دشت سوی دیگر الهه ی جنگ به طبل می کوبد. و این نوا چه دلنشین است به گوش و این نغمه می فریبد غنچه را تا هیاهو را نبیند. والهه ی عشق همچنان می نوازد درمیانه ی غرش جنگ ومن مجنون و دیوانه. آیا شگفت نیست؟ آوای نی هر لحظه بیشتر و بیشتر می شوذ وصدای سرنا که فریاد می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1382 05:08
خدایا چگونه زندگی کردن را تو به من بیاموز. چگونه مردن را خود خواهم اموخت. دکتر علی شریعتی
-
شبح اپرا
سهشنبه 6 خردادماه سال 1382 09:52
من بعد از خوندن شبح اپرا یه احساس نا معلومی پیدا کردم. اگه شما هم خوندینش .نظرتون چیه؟