-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 شهریورماه سال 1383 14:54
اوه.......چه بعدازظهر ناخوشایند کسل کننده ای چه وحشتناکه.... همیشه نزدیک مهر دلم یه جوری میشد انگار بال بال میزد اما الآن اصلا حوصله شو ندارم مهر ...مهر... مهر! آخه تو چرا اینقدر واژه قشنگی هستی؟!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1383 22:58
عید برشما مبارک آسمانی باشید
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 شهریورماه سال 1383 07:03
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست ................................ .................. ......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1383 14:24
باباهای مهربون دنیا (مخصوصا بابای خودم) روزتون مبارک
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مردادماه سال 1383 11:32
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 مردادماه سال 1383 23:57
چرا همه تیرها از توی همه قلبها رد میشن؟ ...اینم یه جورشه..باحاله نه؟...چرا هیچ کس وقتی صحبت از قلب میشه یاد کاکتوس نمیافته؟...همه به گل رز و...فکر میکنن...حتی خودم جداً؟... آخیییی...چه نازه خیلی علافم ...نه؟ من زمین را دوست دارم...نقطه...سر خط آخ...انقدر محکم چکشو نکوب!؟ این علامت مخصوص حاکم بزرگ میتیکومان...
-
سلاااااااااااااااااااااااااام
دوشنبه 12 مردادماه سال 1383 23:16
آخیییییییییییییییییییییییش من ...بر ...گشتم کامپیوتر جون سالم شدند یه چیزی:شما میدونید اون چیه که معادل فارسی آن پایانه است؟(دارم جدول حل میکنم مثلا...فقط ایرادش اینه که جواب نصفشو نمیدونم)این معادلها کشتن منو...انگار فقط بلدیم برای کلمه های انگلیسی معادل در بیاریم...انگار نه انگار که معادل یک کلمه عربیه...عربی رو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مردادماه سال 1383 13:39
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق که نامی خوشتر از اینت ندانم وگر هر لحظه رنگی تازه گیری به غیر از زهر شیرینت نخوانم که نامی خوشتر از اینت ندانم ای عشق ... به آسانی مرا از من ربودی درون کوره غم آزمودی دلت آخر به سرگردانیم سوخت نگاهم را به زیبایی گشودی شعر از فریدون مشیریه...نمیدونم اصلش چیه ولی همایون اینجوری میخونه من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 تیرماه سال 1383 16:05
قصدجفاهانکنی وربکنی بادل من/وادل من،وادل من،وادل من،وادل من!/ قصد کنی بر تن من،شاد شود دشمن من/ وآنگه ازاین خسته شود یا دل تو یا دل من/ واله وشیدا دل من،بی سر وبی پا دل من/وقت سحرها دل من،رفته به هر جا دل من/ بیخود و مجنون دل من،خانه پرخون دل من/ساکن وگردان دل من،فوق ثریا دل من/ سوخته و لاغر تو،در طلب گوهرتو/آمده...
-
از ننگ چه گویی .......که مرا نام زننگ است
شنبه 30 خردادماه سال 1383 14:23
وز نام چه پرسی .......که مرا ننگ زنام است......................................................................... کاست ناشکیبا ی همایون شجریان خیلی قشنگه...اگه موسیقی سنتی دوست دارین حتما گوش بدین....من که خیلی خوشم اومد....راستی حالتون چطوره؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 خردادماه سال 1383 11:39
دلم میخواهد به خدا سلام کنم...ولی آدم باید دیوونه باشه که به کسی که همیشه همراهشه سلام کنه......... اما مهم نیست...من دیوونه ام...مگه چه اشکالی داره...خدا جونم سلام ...سلام...برای صدمین بار سلام....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 خردادماه سال 1383 20:30
نمیدونم چی بنویسم...نوشتنم نمیاد...مخم کار نمیکنه...از یه بچه یه ساله چقدر توقع دارین آخه؟! نظرتون چیه؟ تنابزیرستودعخحثبنتدئلغلئنمکتغهلافنستتر نتبئقنتثلادثتذلفنضئس۸۹ض نتثقعهایبتند۷۸ضصئنهتصثت................ اگه گفتین چی نوشتم؟... من که میگم حالم بده... این وبلاگ در حال حاضر کمترین ارزشی نداره... خودتونو برای خوندنش به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1383 00:52
چقدر همه چیز زود میگذره...چند روز دیگه وبلاگم یک ساله میشه...هم از دستش خسته شده ام و هم بینهایت دوستش دارم...انگار بچه مه...آخه شما که نمیدونید من چقدر باهاش خاطره داشتم و این بلاگ اسکای هم که آرشیوش خراب شد کل اعصاب منو ریخت بهم ...در هر حال مهم نیست...اصلاٌ چی مهمه که این مهم باشه ...همه ما داریم نقش بازی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1383 15:41
تصمیم گرفتم که یه کتاب چاپ کنم ....پر نقاشی...برای بچه های تخس و کوچولوی باحال...بقیه توضیحات باشه برای بعد...مثلاً تابستون!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1383 22:26
اه...اعصابم خورده ..وحشتناک ...جالب اینجاست که هیچ مشکلی ندارم...عین این انسانهای مریض هر بعد از ظهر ۶ ساعت میخوابم بعدش شب خوابم نمیبره ...واسه خودم کلی زندگی شبانه دارم...مامانم که بهم میگه معتاد...خیلی جالبه...امروز ملیکا(دختر عموم)زنگ زده بود و چون مامانم منو بیدار کرده بود کلی با اون بیچاره بد حرف زدم....اخلاقم...
-
تنها آرزوی دل بیچاره من
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1383 06:34
امروز دل من یه قناری میخواد که برایش آواز بخونه،ولیاز حیاطجز صدای قار قار نمیآد(شاید هم قناریه داره صدای کلاغ در میاره!)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1383 22:21
والا پیامدار محمد«ص» گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی ماند بر پا و استوار هرگز هرگز... والا پیامدار محمد«ص» آنگاه تمثیل وار کشیدی عبای وحدت بر سر پاکان روزگار والاپیامدار محمد«ص» غروب پیامبر پاکان,حضرت محمد«ص»,امام حسن مجتبی و امام رضا «ع» را با هم به سوگ مینشینیم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 فروردینماه سال 1383 16:44
سلام دوستای خوبم دلم براتون تنگ شده بود. .................................................. راستی چند روز پیش داشتتم فکر میکردم که خوش به حال خدا.چرا؟تا دلت بخواهد دلیل هست اصلا یه دلیلش اینه که خداست.یه لحظه دلم خواست خدا باشم.اما بعد اینکه یه خورده فکر کردم(مثل یه آدم سالم نه یک دیوانه!) دیدم که نمیشه . آخه مگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 17:13
عیدتون مبارک دوستتون دارم شاید تا بعد عید!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اسفندماه سال 1382 14:42
سلام حالم زیاد خوب نیست اما به نظرم بهترین کاری که میشه کرد همینه که بنویسم، اگه کتاب«در آغوش نور »رو نخوندی ،به نظر من برو بخونش ،میدونی یه جورایی آدم یه حس خیلی خوبی نسبت به همه چیز پیدا میکنه،نمیدونم چه طوری بگم،خوب بخونش دیگه!(نوشته بتی جین ایدی/نشر تیر)...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1382 14:12
در اینجا وقت گل گفتن زمان گل شنفتن نیست نهان در آستین همسخن ماری درون هر سخن خاری ست.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اسفندماه سال 1382 15:36
حتی به آواز یک کبوتر آزاد هم امید دارم با آرزوی روزهای زیبای زیبا برای همه مون
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 15:38
عجب بند و بساطی راه انداخته اند واسه این انتخابات!؟واقعاً فکر میکنند که مردم اینقدر شعورشون پایینه که نفهمن چی به چیه؟ راستی از همه تون ممنونم که بهم سر میزنید ،قول میدهم بیام پیشتون ولی اگه دیر به دیر میشه منو ببخشین لطفاً....همه تونو دوست دارم....خیلی زیاد ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 بهمنماه سال 1382 15:50
آسمان،آبی تر آب،آبی تر من در ایوانم،رعنا سر حوض رخت میشوید رعنا. برگ ها میریزد. مادرم صبحی می گفت:موسم دلگیری است. من به او گفتم:زندگانی سیبی است،گاز باید زد با پوست. زن همسایه در پنجره اش،تور میببافد،می خواند من «ودا» میخوانم،گاهی نیز طرح میریزمسنگی ،مرغی،ابری. آفتابی یکدست. سارها آمده اند. تازه،لادن ها پیدا شده اند....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1382 15:45
تصمیم دارم وبلاگم رو یه جوری عوض کنم ولی نمیدونم چه جوری !حالایه کاری میکنم،یا ریختشو عوض میکنم یا کلا یه وبلاگ دیگه درست میکنم/راستی یکی این ادیتور...رو واسه من تفهیم کنه!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 بهمنماه سال 1382 15:44
آخیییییییییییییییییییییش این بلاگ اسکای دوباره راه افتاد...داشتم میمردم!...یه چیز میگم حق ندارید خوشحال بشید:حالم خیلی بده!؟...این IEنسخه۵.۵یا بالاتر موضوعش چیه؟یه مهربون واسه ی من توضیح بده لطفا(ادب رو حال کنین!)...فعلا بای...همه تونو خیلی ذوست دارم؟!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 دیماه سال 1382 10:51
همین دیروز فهمیدم که بابا!..وعموی من کلی شاعره !این شعره واسه زلزله طبس بود ،ما میکنیمش بم که بی ربط نباشه. زمین لرزید،بم خاموش شد یکدم صداها در گلو بشکست هزاران ناله از مخروبه ها برخاست هزاران کودک و مادر هزاران نوعروس شهر هزاران فکر فرداها هزاران دستهای مهربان مادر بزیر سقفهای خانه های شهر فرو رفتند زمین لرزید ،بم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 دیماه سال 1382 07:23
وای...فاجعه بم...زلزله کرمان... چقدر بده که هیچ کاری نتونی بکنی!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 11:36
تولد مسیح(ع)مبارک
-
حوصله ام سر رفته خب!
سهشنبه 25 آذرماه سال 1382 16:43
چقدر دارابی خوشمزه ست! چقدر خوبه که این همه برف و بارون بارید؟!؟ چقدر من سیب می خورم!؟ چقدر صدای خش خش برگا لذت بخشه،و لذت بخش تر اینه که من هر روز کلی روی این برگها راه میرم. چقدر من بچه بد و کتاب نخونی شده ام (کتاب نخون واژه ی جدیده!) چقدر هوا این روزا خوبه! چقدر خوبه که رزهای باغچه ی ما هنوز غنچه دارن! چقدر من الکی...